روزهای سخت و شیرین
گل زندگی من...میدونم تو دل منی و خبر داری مامانی چه جوری داره این ثانیه ها رو میگذرونه.... هفته پیش خیلی ترسیدم از اینک از دستت بدم...یه هفته مطلق استراحت کردم..تا جون بگیری تو دلم...رفتم سونو...صدای قلبتو کمتر از یک ثانیه شنیدم...کلی گریه کردم از استرس و خوشحالی که قلب کوچیکت تشکیل شده...خودتو هنوز ندیدم...هرچند الان اندازه یه لوبیا باید باشی! نفس مامان...این روزا اگه برات کمتر می نویسم...بخاطر اینه که نمی خوام حال بدمو ثبت کنم...حسابی مامانی را ریختی بهم...بابایی کلی از دستت ناراحت شده تو این یه هفته...ولی میگه ماشالا چه قوی هستی که مامانی را انداختی زمین!! تو این روزا مامان پری مهربون هرروز میاد و ازم مواقبت میکنه....از من و ا...
نویسنده :
mamani
10:42